روزى شيرى بيمار شد (با توجه به اينكه شير در ميان حيوانات ، سلطان آنها است ) همه درندگان از او عيادت كردند، غير از روباه .گرگ نزد شير رفت و نسبت به روباه ، سخن چينى كرد، مثلاً گفت : اعليحضرتا، همه به ديدن تو آمده اند، ولى روباه نيامده است .شير فرمان صادر كرد كه هر وقت روباه آمد، مرا با خبر كنيد، چيزى نگذشت كه روباه آمد، شير باخبر شد و به روباه گفت : ((چرا به ديدن من نيامدى اى فلان فلان شده )).روباه گفت : من در جستجوى دارو براى درمان تو بودم .شير گفت : حال بگو بدانم ، آيا داروئى پيدا كردى ؟روباه گفت : ((آرى ، غده اى در ساق پاى گرگ ، وجود دارد، سزاوار است كه آن غده ، بيرون آورده شود و آن را بخورى داستان های کوتاه و بلند ...
ما را در سایت داستان های کوتاه و بلند دنبال می کنید
برچسب : سزاى,سخن,چين, نویسنده : dnote207 بازدید : 204 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 6:40